Tuesday, May 29, 2012

گفت و گو با مژده شهریاری به مناسبت در گذشت پدرش پرویز شهریاری
مرگ مادرم قلب پرویز شهریاری را شکست
این برای من داستان اصلی پدر است
مهین میلانی

مژده شهریاری وکیل مهاجرت در ونکوور کانادا، هنرمند رقصنده، سرپرست گروه رقص آتش و برنده ی جایزه ی بهترین کارگردانی فیلم کوتاه در فستیوال فیلم مونتانا در سال 1995 به نام (پلیز سالت) Please Salt است و مقالاتی در زمینه ی انتخابات، مهاجرت، قانون اساسی، مذهب و دیگر مسائل اجتماعی در نشریات ونکوور هم چون هفته نامه ی شهروند بی سی و در نشریات اینترنتی از جمله "رهیافت" به زبان فارسی و انگلیسی به چاپ رسانده و تا کنون چندین سخنرانی به مناسبت های مختلف در برنامه های اجتماعی - فرهنگی ونکوور داشته است.
·         بدون مادر من پرویز شهریاری نمی تونست متعلق به مردم باشه.
·         پدر نواندیش تر از من بود. الان من رسیدم به جاهایی که اون بوده.
·         پدر اعتقاد داشت که همه ی آدم ها خوب اند. هیچ کس انگیزه ی بدی نداره مگر اینکه عکسش به من ثابت بشه.
·         مرگش خیلی رمانتیک بود. ما انتظار نداشتیم. ما همه موندیم توش.
·         سئوالات امتحان رو توی کلاس اومد داد به بچه ها و خودش رفت بیرون.
·         سئوالاتش رو از قبل داد به من متقلب که اینها رو ببر بده ناظم کپی بگیره برای امتحانات.
·         قدرت خلاقیتش با جنبه های انسان گرائیش وقتی قاطی می شد اعجوبه ای درست می کرد که پرویز شهریاری شد.
·         ما هیچ موقع نمی تونیم بدونیم که اگر او در یک مملکت آزاد واقعی  در یک سیستم دموکراتیک  زندگی می کرد  چقدر بیشتر می تونست به مملکتش خدمت کنه.
·         دل آدم به حال مملکت می سوزه که افرادی که می تونن انقدر مفید باشن و نمی تونن خودشون باشن.
·         در یک عکس هنگام مراسم خاکسپاری به جای گل زمین پر از قلم بود.
"به نظر من راز موفقيت كشورهايی كه به پيشرفتهای تكنولوژيك دست يافته اند توجه و سرمايه گذاری در آموزش و پرورش است. بعد از جنگ جهانی دوم آمريكا به آلمان كمك مالی كرد و رئيس جمهوری وقت آلمان گفت من يك سنت از اين پول را خرج رفاه مردم نمی كنم و آن را در آموزش و پرورش هزينه می كنم آن وقت نتيجه اش را ده يا پانزده سال ديگر خواهيم ديد. امروز آلمان در سايه آن برنامه ريزی به كشوری قدرتمند و صنعتی درجهان مبدل شده است" (پرویز شهریاری).

"اگر زمان و دوران آغشته به تنگناهای حکومتی نبود، تا نا کجا آباد درباره شهریاری نوشته بودند. انسانی که تنها تاج افتخار زرتشتیان ایران نیست، بلکه نگین کلاه خود استعدادهای شگرف ایرانی است" (علی خدایی)
.
شهرياری "تدريس رياضی را وسيله‌ای برای رشد و پرورش فكر تحليلی و استدلالی و منطقي می‌دانست. ]وی[ آفت عقب ‌ماندگی جامعه ايرانی را نادانی می‌داند. چنين است كه او همه زندگی خود را بر سر دانش و دانايی فرزندان ايران گذاشته است. اگر به مسلكی دل ‌بسته و به خاطر آن به زندان رفته و شكنجه ديده تنها برای پيكار با نادانی بوده است. برگ‌‌ برگ كارنامه پربار او، كه بيش از 300 كتاب و هزار مقاله را در خود دارد، به اين خواست او برای پيكار با نادانی شهادت می دهد . پرويز شهرياری آموزگاری است كه از ژرفنای رنج برخاسته، با دستانی تهی زندگی‌اش را ساخته و به پايگاه ارجمند دانش و دانايی رسيده است. اما او تنها در بند خود نبوده است. هميشه نگران زندگی و آينده دشوار مردم ايران بوده. بياموزيم از او بردباری و شكيبايی را، فروتنی و مهربانی را و دل بستن به كارهای بزرگ را. او ميزان شأن و شرف آدمی است" (ايرج پارسی‌ نژاد).

"عزیز جفا کار، به بطلمیوس سوگند که نیروی عشقت کسر عمرم را معکوس نمود، و به ‌خرمن هستیم آتش زده است. انگار عمر من تابع وفای تست. قامت رعنایم از هجرت منحنی شده و تیر عشقت همچو برداری که موازی آرزوهایم تغییر مکان داده باشد شلجمی قلبم را ناقص ساخته است. شبهای فراق که با حرکتی تناوبی تکرار می‌شوند چنان نحیفم ساخته که هر گاه به ‌مزدوج خویش در آئینه می‌نگرم خیال می‌کنم از زیر رادیکال بیرونم آورده‌اند. در دایره‌ عشقت اسیرم و مرکزی نمی‌ یابم که آنی فارغ از خیال تو معادله
n مجهولی زندگیم را حل کنم" (مصطفی غوزک پلاتینی).


مهین میلانی: از پدرت بگو در خانواده.
مژده شهریاری: در مقاطع مختلف شاید بتوان تعریف های مختلفی داد از پدر بودن پدر. ولی در مجموع خاطره ای که من دارم اینه که خیلی پدر آرام و خونسرد بود. من بچه ی خیلی آرامی نبودم. یعنی توی خانواده مشکلات زیادی ایجاد می کردم و با پدرم خیلی وقت ها درگیری  درگیری نمیشه گفت  ولی اختلاف نظر و مسائل زیاد برایش ایجاد کردم. به یاد ندارم صداش رو حتی یک بار بلند کرده باشد یا پرخاش کرده باشد  در صورتی که من شرایطش رو ایجاد می کردم. خیلی آروم و خونسرد بود. این جنبه ی اولش. جنبه ی دومش این بود که توی زندگی بچه هاش  می تونم بگم  که تا 10-12-15 سالگی خود من  شرکت داشت. ولی شرکت غیر مستقیم  یعنی همه چیز از طریق مادرم فیلتر می شد. پدر بیشتر متعلق به مردم بود تا خانواده. منتها همیشه این رو من احساس می کردم و مطمئنم خواهر و برادارانم هم همین رو تأیید می کنند که او به ما فکر می کرد. مسائل زندگیمون رو دنبال می کرد واگر هم موردی بود قاطی می شد  ولی همه چیز از کانال مادرم بهش اطلاع داده می شد.  و بعد اگر لازم بود اون وارد معرکه می شد و به همین خاطر من فکر می کنم که با این که همه ی صحبت ها راجع به پدرم هست فراموش نباید بشه که بدون مادر من پرویز شهریاری نمی تونست متعلق به مردم باشه.
همین طور که می دونیم چندین و چند بار بابا به زندان افتاد. چه قبل از به دنیا آمدن من و چه بعدش. اگر اشتباه نکنم هفت بار در زندان بوده که آخرینش در دوران جمهور ی اسلامی بود و حدود یک سال طول کشید. دوران آسانی نبوده اینها برای خانواده ی ما. ولی اگر همه ی ما تونستیم بالاخره یک جوری یک آدم هایی بشیم که خیلی مزاحمت حداقل برای دیگران تو جامعه ایجاد نکنیم، همه ی امتیازاتش رو من به مادرم می دم.
مهین میلانی: چطور خانواده از یکدیگر جدا زندگی می کردند؟ آیا پدر و مادر طلاق گرفته بودند؟
مژده شهریاری: 25 سال پیش این جدائی با مسئله ی مهاجرت ایجاد شد. بعد از اینکه پدر از زندان آزاد شد  در زمان جمهوری اسلامی - این صحبت 25-26 سال پیشه.  برادر کوچک من  و خود من خارج شده بودیم و برادر بزرگتر من هم چند سال قبل تر برای ادامه ی تحصیل به آمریکا رفته بود. در نتیجه سه نفر از ما خارج شده بودیم. مادر و خواهر کوچکم و خاله ی من هم که با ما زندگی می کرد در ایران بود. بعد از اینکه چند سال گذشت، این تصمیمی بود که پدر اون موقع گرفت  که مادرم و خواهر و خاله بیایند خارج از کشور پیش ما. ظاهر قضیه این بود که خودش هم ممکن است بخواهد بیاید. ولی مشخص نبود. بیشتر می خواست خانواده را نزدیک به هم نگه دارد. بالاخره یک بخش از ما به اجبار بیرون آمده بودیم  نه برای داشتن زندگی بهتر. در نتیجه با مشکلات خیلی سختی مادرم و خاله و خواهرم 15-6 سال پیش به ترکیه رفتند و بعد تونستند بیاین کانادا. از آنجاست که این جدایی تحمیل شد به خانواده ی ما، بین مادر و پدر و بقیه ی ما . بابا چند بار آمد این جا. یک مدت با ما بود. مادرم هم چند بار رفت ایران. ولی خوب دیگه اون شکلی که یک خانواده داره که با هم افراد زندگی می کنند و به هم می رسند طبیعتاً نبود. پدرم نهایتاً تنها بود ولی هیچ وقت از هم نه طلاق گرفتن و نه از هم جدا شده بودند.
در حقیقت پدر از خودش به نوعی گذشت. من این جوری می بینم که همسرش رو داد به بچه هاش و بعد وقتی که ما اینجا مستقر شدیم خوب دیگه نمی شه پیش بینی کرد. مادر من عاشق کانادا شد. بین ما او شاید از همه ی ما کانادائی تر بود. در نتیجه این هم عاملی شد که جدائی شون رو تا این آخر ادامه داد. چون که خوب ما همه اینجا جا افتادیم. یک شرایطی بود که شاید بعضی ها دورادور وقتی ندونند تو زندگی آدم ها چی می گذره این قضاوت ها رو بکنند و کردند که چرا مادر شما بر نگشت ایران پیش پدر. بالاخره اون هم حق انتخاب زندگی خودش را داشت و با اینکه درگیر بود انتخابش این بود که می خواست توی کانادا بمونه.

 
مهین میلانی: آیا اختلاف نظری با پدر وجود داشته و او به چه نحو با این اختلاف نظرات برخورد می کرد؟
مژده شهریاری: من بییشتر این مسائل را داشتم. شاید من یک تافته ی جدا بافته در خانواده بودم. با برادران و خواهرم از این مسائل نبود. رابطه ها خیلی طبیعی می گذشت. اختلاف نظرات یک بخشش وقت هایی در باره ی مسائل سیاسی بوده که با هم داشتیم. خیلی یک جور فکر نمی کردیم. و بعد بیشتر شباهت های ما بود که تبدیل می شد به اختلاف. خیلی دلم می خواست و هنوز هم همین جور زندگی می کنم که خیلی مستقل باشم در خیلی زمینه ها. برای همینه فکر می کنم خیلی به هم شبیه هستیم که با هم مشکلات فکری پیدا می کردیم.
مهین میلانی: چه شباهت هایی؟
مژده شهریاری: سر سختی مان فکر می کنم که خیلی به هم شبیه است. که شاید به زبان ساده بشه گفت لجبازی. پافشاری روی اون چیزی که هر کدوم اعتقاد داشتیم. من شاید مثل خودش اون جوری که با جامعه و دنیا برخورد می کرد من هم همون جور با خودش برخورد می کردم. بزرگتر که شدم یک ذره عقلم سرجاش اومد که حالا همه چیز رو نباید خیلی سخت گرفت. اون جور که فرضاً می گم من در یک سنی توی ایران تصمیم گرفتم که این اجبارهایی که به دختران تحمیل می شد که باید یک چیزهایی رو رعایت کنند، به خاطر دختر بودنم حاضر نبودم قبول کنم. توی هر زمینه اش - و اینها همه مربوط به زمان قبل از جمهوری اسلامی بود. برای مثال من 7-8-10 سالی اصلاً دامن نمی پوشیدم. مهمونی بود  عروسی بود  این بود  اون بود  من همون شلوار جینم رو می پوشیدم. بیشتر از هرکسی مادرم اذیت می شد. ولی خوب پدر می آمد پا در میونی کنه که خوب حال با این رفتار تو چی چی رو می خوای عوض کنی. من هم کوتاه نمی اومدم. از چیزهای کوچک این طوری که شاید به نظر کوچک بیاد ولی به هر حال می خواستم استقلال خود رو اینجوری  پام رو زمین بکوبم خودم رو در مقابل دنیا نشون بدم. به هر حال صحبت های فراوانی داشتیم که به نتیجه نمی رسید ولی نهایتاً بابا من رو اجبار نمی کرد. حالا من هم خیلی اجبار پذیر نبودم ولی با هم بحث های خیلی زیادی داشتیم. مسائل سیاسی رو ترجیح می دم واردش نشم. مواردی که توی اون زمینه هم بوده که با هم خیلی هم آهنگی نداشتیم به او ن شکلی که من مسائل سیاسی رو تعقیب می کردم.

مهین میلانی:
گفتید که پدر برای مردم کار می کرد. فکر نمی کنید که این خصوصیت آن نسل و نسل بعدی سیاسی کار ها بود که مبارزه برای عدالت خواهی سبب می شد که خانواده در درجه ی دوم قرار بگیرد یا به عبارتی تا زمانی که مشکلات محرومین جامعه حل نمی گردید آنها می خواستند قبل از هر چیز هم و غم خود را وقف مردم کنند؟
مژده شهریاری: نمی دونم بتونم بگم تأیید می کنم این طرز برخورد رو یا نه. خیلی سخته برام راجع بهش تصمیم بگیرم. کاملاً می فهمم که چرا یک هم چنین شکلی لازم بوده که برخورد بشه با خانواده. غیر از این پدر من نمی تونسته این کارهایی رو که کرده بکنه. بدون یک هم چنین پشتیبانی از طرف مادر غیرممکن بود بتونه 280 کتاب حدوداً بنویسه  دو تا مدرسه رو بننیان گذاری کنه  کتابفروشی داشته باشه و...و...و...و... خودش رو وقف جامعه بکنه از نظر علمی  فرهنگی و و سیاسی. فقط سیاسی نبوده. ارزش پدر بیشتر در کارهای علمی و فرهنگی اش بود. غیر از این نمی شده. چرا این رو می گم چون من خودم الان باهاش درگیرم. اصلاً در اون حدها نه. در حد یک میلیونیم هم شاید نباشه. ولی کوچکترین کاری می خوام انجام بدم - تازه این توی یک مملکت دموکراتیک و آزاد - وقتی پشتیبانی رو ندارم  خودمم  خیلی سخته. من یک دونه پسر دارم. خودش بچه ی خوبیه. برای من هم مشکلاتی ایجاد نمی کنه. برعکس کمکمم می کنه. ولی به هرحال آدم یک مسئولیهایی رو داره که باید براش وقت بذاره  انرژی بذاره. به خاطر همین کاملاً می فهمم که اگر آدم بخواد کارهای بزرگی انجام بده  کارهایی که واقعاً تحولی توی مملکتش ایجاد بکنه یا کمک به ایجاد کردنش بکنه یک تضادی با مسئولیت های خانوادگی ایجاد می کنه. و این وسط یا باید کس دیگری پا پیش بگذاره آن مسئولیت های رو به دوش بگیره یا آدم کاملاً موفق نمی شه. یک چیز بینابینی می شه. حالا این که این درسته یا نه من نمی دونم. نمی تونم راجع بهش تصمیم بگیرم.

مرگش خیلی رمانتیک بود
  ما انتظار نداشتیم  ما همه موندیم توش


مهین میلانی:
منظور آن تفکری است که عدالت خواهی برای محرومین سبب می شد سیاسی کار ها بیشتر به آن سمت گرایش پیدا کنند و آن دسته که در خانواده های متکمن زندگی می کردند برای نزدیکی بیشتر به فقرا در وحله ی اول زندگی خود را تا سطح آن ها پائین می آوردند و سپس به یک شکلی خانواده ی خود را ناخود آگاه نادیده می گرفتند.
مژده شهریاری: این تفکر وجود داشته ولی آیا این امر در پدر من درونی بوده نمی دونم. به نظر من او در خیلی زمینه ها نواندیش بود. ما هیچ وقت ننشستیم راجع به آن صحبت کنیم. زندگی ما همون طور که گفتم به خاطر وجود مادرم بالانس داشته و به هم نمی خورده و مسئله ای پیش نیامده ببینیم درون پدر چی می گذشته. من خودم در آن سن و سال ها این تفکر رو داشتم. مثال جالبی زدید. چون پدر از جایی برخورد می کرد که من الان بهش رسیدم. می خواستم برم مثلاً توی کارخونه کارکنم و کارهای این جوری. اون می گفت تو باید بری تحصیل کنی. من می گفتم نه. من اگر می گم که مثلاً مردم زحمت کش نباید شرایطشون این باشد باید برم توشون ببینم چیه. او اتفاقاً موافق این داستان نبود. در نتیجه پدر نواندیش تر از من بود در این زمینه. الان من رسیدم به جاهایی که اون بوده. به خاطر این من نمی دونم در مورد مسئله ی خانواده دروناً اعتقادش چی بوده. ولی شرایط جامعه جوری بود که به جز این راهی نداشته و من همین رو هم اضافه کنم که مادر من هم خودش کتابدار مدرسه بود. سال ها کار می کرد بیرون. آدم خیلی آگاهی بود  تحصیل کرده  نه در سطح خیلی بالا ولی توی مسائل فرهنگی خودش فهم و شعورش رو داشت و شاید این کمک می کرد به پدر. پدر اعتقاد داشت که همه ی آدم ها خوب اند. هیچ کس انگیزه ی بدی نداره مگر اینکه عکسش به من ثابت بشه. همیشه این دید رو داشت. سرش هم زیاد کلاه می رفت و مشکلات ایجاد می شد. ولی مادرم خیلی تیز بود. با اینکه مهربون ترین زنی بود که می شد تصور کرد ولی آدم ها رو می شناخت و این کمک می کرد. مواظب این باش. این این جوریه. اون این جوریه. حالا من از موضوع سئوال شما پرت شدم. ولی منظورم اینه که این شانس رو پدر داشت که بالانس ایجاد می شد. ولی نمی دونم اعتقاد خودش چیه. که آیا این جداسازی مسائل سیاسی و فرهنگی از خانواده رو قبول داشت یانه. نمی تونم بگم پدر از ما دریغ می کرد. هر زمان ما او رو خواستیم کنار ما باشه بوده. من خودم کمتر از او این تقاضا رو می کردم. به خاطر اینکه خیلی یک جورهایی بالا می دیدمش. یک موقع هایی بود که تو خونه کار می کرد. چون کارش نوشتن بود  بیشتر از هرچیزی. اطاق خودش رو داشت. با دیسیپلین صبح پا می شد  صبحانه اش رو که می خورد می شست پشت میز کارش  از اداره با دیسپلین تر. یک موقعی مثلاً می خواستم یک پول توجیبی ازش بگیرم هی می رفتم پشت اطاقش برمی گشتم. یک احساس احترامی به او داشتم که نمی تونستم کارش رو قطع کنم. اون بنده خدا هیچ وقت چیزی نمی گفت. اگر هم می رفتم من رو می نشوند روی پاش و خیلی مهربانی می کرد. یا مثلاً برادر کوچکم یادمه توی اطاق پدرم بزرگ می شد. همیشه می لولید اونجا. تو بغلش بود. بابا کارش رو می کرد ولی این امکان رو به ما می داد که اگر می خواهیم در اختیارمون باشه. ولی یک فضایی بود که خودمون می فهمیدیم دیگه که اون وقت رو بهش بدیم  اون فضا رو بهش بدیم.
ولی این رسیدن به همه چیز رو پدرم با مرگش نشون داد. چون خوب تمام زندگیش  تمرکز اصلیش روی کارش بود  و خدمت به مردم. خیلی آدم قوی ای بود. کمتر مورد این جوری هست. کم هم اذیتش نکردن در موارد مختلف. اما مرگ مادرم قلبش رو شکست. طاقت نیاورد. این نشون می ده که درون چیه. با اینکه سلامت عمومی اش هیچ موردی نداشت که قرار باشه اتفاقی براش بیافته. قلبش شکست و چند روز آخر زندگیش هم  این طوری که برای ما گفتند  همه اش راجع به خانواده حرف می زد. یک جایی اینها می رسه به هم. یک جایی اون درون خودش رو نشون می ده. خوب توی زندگی پدرو مادر من رابطه ی اونجور رمانتیکی که توی غرب آدم می شناسه، به اون شکلی ما ندیدیم که اظهار عشق های آن چنانی بخواد بشه. یک رابطه ی معمولی بوده و فانکشنال بوده. ولی احساس ها اینجا به نظر من معلوم می شه. مرگش به نظر من خیلی رمانتیک بود. ما انتظار نداشتیم. ما همه موندیم توش.

مهین میلانی:
مرگ پرویز شهریاری به نظر من تراژیک است. برای خدمت به مردم از احساسات خودش می گذرد و خودش را سال ها از عزیز ترین ها یش دور نگاه می دارد. بسیار مقاوم بوده. کسانی که از نزدیک او را می شناسند می گویند که چشمهایش خیلی ضعیف شده بود ولی مدام با ذره بین کتاب می خوانده و می نوشته و جایی خواندم که در دفتر نشریه اش چیستا مطالب را برایش می خواندند و او نظر می داد برای ویرایش مطلب.
مژده شهریاری: همه ی این ها رو تونست باهاش کنار بیاد ولی مرگ مادرم یک هفته قبل از مرگ خودش قلبش رو شکست. برای خود من این داستان اصلیه.

سئوالات امتحان رو
توی کلاس اومد داد و خودش رفت


مهین میلانی:
کلاس هایش درس احترام به انسان و تفکر منطقی و روحیه ی  بردباری و مدارا بود. این چنین تفکرات و تعالیمی را از کجا گرفته بود؟ از مذهب زرتشت  از حزب توده و اینکه مدتی گویا رئیس حزب توده در بخش سازمانی اراک بوده است  از دوران کودکی که با کودکان مسیحی و یهودی هم بازی بوده  از فقر خانوادگی، از احساس مسئولیتش نسبت به خانواده در نبود پدر یا مجموعه ای از شرایط زندگیش؟
مژده شهریاری: پدر هیچ گاه مسئول هیچ جایی نبود. برخی این مسائل را حالا مطرح می کنند تا اعتباری برای خود کسب کنند. او عضو حزب توده بوده و من نمی دانم که این اواخر آیا عضویت حزب را داشته است یانه. او همیشه آدم مستقلی بود. همیشه تأییدش بر این بود که من کار سیاسی ام رو از طریق کار فرهنگی وعلمی انجا م می دهم. بعید می دونم که مسئول هسته ای یا جایی بوده باشد. ولی تا آنجا که می دانم کار سیاسی اش را از راه کار فرهنگی انجام می داده است.
اما اینکه آرامش و رفتار با مدارا را از کجا گرفته نمی دانم. یک دلیلش به نظر من به خاطر فضیلتش است. احتمالاً در 18-19 سالگی آدم خود دار و آرومی نبوده  شاید هم بوده  من نمی دونم. ولی من فکر می کنم که فضیلت و فرهیختگی به آدم آرامش می ده. آدم خودش رو از همه چیز بیرون می بینه. در حد اون درگیری هایی که هست دیگه نیست. از بیرون بزرگ تر می بینی همه چیز رو. فکر می کنم بیشتر به خاطر فضیلتشه.
فلسفه ی زرتشت را هم خوب پدر خیلی خوب می شناخت و بیشتر به عنوان یک فلسفه تا یک دین. خیلی سعی می کرد که به مردم بشناسونه این رو و درسته. در فلسفه ی زرتشت تا اونجایی که من بتونم توضیح بدم این آرامش و مدارا خیلی هست. مثلاً یکی از مشخصه های زرتشتی ها اینه که برخلاف بیشتر ادیان دیگر اعتقاد ندارند که دین رو باید به دیگران داد  دیگران رو زرتشتی کرد. اصلاً تلاشی در این زمینه هیچ کس نمی کنه. مثلاً شما وقتی که توی یک خانواده ی زرتشتی به دنیا بیاین و اگه بخواین درست پیش برین اون بچه وقتی به سن بلوغ می رسه باید تصمیم بگیره که می خواد چی رو دنبال کنه  و اگه بخواد زرتشتی بشه اونوقت یک جریاناتی هست که باید بگذرونه که رسماً زرتشتی بشه، که به نام سدره پوشی شناخته شده است. که یعنی اتوماتیک هم نیست که حالا شما چون توی خانواده ی زرتشتی به دنیا آمدی مسلک زرتشت داری. باید خودت با خرد خودت بپذیری. این ها خوب حتمأ در رفتار مدارا ی پدر تأثیر داشته و بعد اون سختی هایی هم که کشیده یک جورایی آدم رو آروم می کنه در زندگی.

مهین میلانی:
پرویز شهریاری مطالب زیادی در باره ی روش های تدریس در کلاس دارد. یکی از مطالبش در این زمینه به نمره دادن گروهی دانش آموزان اختصاص دارد. وی در این مطلب مطرح می کند که در کلاس هایش دانش آموزان را به گروه های شامل یک قوی، یک متوسط و یک قوی تقسیم می کند و می گوید هر نمره ای که گروه بگیرد نمره ی هر فرد نیز خواهد بود. بدین ترتیب دانش آموز قوی مجبور می شود که با دو نفر دیگر کار کند و آن دو نفر هم کوشش می کنند که همکاری کنند و هوش و استعداد خود را که تا کنون به دلایلی نهفته نگاه داشته اند بروز دهند. این شیوه و شیوه هایی از این دست که پرویز شهریاری در کلاس به کار می گرفت از اینجا ناشی می شد که معتقد بود که هیچ کس بی استعداد نیست و هم چنین می بایست امکانات را برای همگان فراهم کرد.
مژده شهریاری: من یک سال در مدرسه ی مرجان شاگردش بودم. برخلاف پدر من هیچ علاقه و استعدادی در ریاضیات نداشتم. برادر بزرگترم مثل من نبود و الان استاد ریاضیات در آمریکاست. من یک تافته ی جدا بافته بودم. توی مدرسه اون موقع معروف بودم - با گروهی که خودمون داشتیم - که باید تقلب بکنیم در امتحان ها و از این داستان ها.

مهین میلانی:
چرا تقلب؟
مژده شهریاری: چرا که به آن سیستم آموزشی که برقرار بود هیچ اعتقادی نداشتم. حاضر هم نبودم که خودم را قاطی اش کنم. این جوری می دیدم. حالا درسته یا اشتباه یک بحث دیگریست. در نتیجه اصلاً درس نمی خوندم. عاشق هنر و ادبیات و چیزهایی بودم که وجود نداشت  توی مدارس. پدر آن موقع که من سوم نظری بودم، دبیر ریاضیات ما بود. خوب سابقه ی من رو می دونست. تو اون مدرسه من معروف بودم و ازش خواسته بودند جواب بده چرا دخترت این کارها رو می کنه.
او کاری کرد که من هیچ وقت فراموش نمی کنم. یکی از امتحانات مارو، سئوالاتش رو از قبل داد به من که اینها رو ببر بده ناظم مدرسه یا کس دیگری کپی بگیره برای امتحانات. گفتم پدر تو رو خدا اینها رو دست من نده. بد جایی داری می دی. گفت من به تو اعتماد کامل دارم. هر کاری هم بکنی برای من اوکی هست. من نه اون سئوالات رو به کسی دادم نه خودم به اونا نگاه کردم. یعنی برخوردی کرد که قوی ترین روانشناس نمی تونست با یک چنین شگردی برخورد کنه یعنی اعتمادی که به من نشون داد موضوع رو تموم کرد. دیگه من غلاف کردم. یعنی در رابطه با کلاس بابا دیگه عوض کرم سیستمم رو. هیچ وقت یادم نمی ره. او چنین برخوردی داشت. یعنی با سرتق ترین بچه توی کلاس یک جوری با احترام  با اعتماد برخورد می کرد که تو خودت موضوعت عوض می شد. یک بار نشده بود من رو بنشونه و به قول اینجائی ها لکچر بده که چرا این جوری می کنی  چرا اونجوری می کنی. با رفتارش  با یک چنین رفتاری آموزشش رو می داد. تموم کرد دیگه  موضوع رو  تموم کرد. با معلم های دیگه نه ولی با خودش تموم شد.
در یک امتحان دیگه مون - چون کلاس ما معروف بود به شلوغ بودن  بچه های مرجان همه می شناختنمون - این بار سئوالات امتحان رو توی کلاس اومد داد و خودش رفت. کلاس رو خالی کرد و رفت. حالا ما کلاسی بودیم که همیشه سر امتحانات مدیر  ناظم  چهارتا نمی دونم آدم دیگه هم می اومدن. بالا سرمن همیشه یکی وای می ایستاد مشخص برای من. بابا گذاشت و رفت. در کلاس رو بست و رفت. همه ی کلاس ریختیم به هم. چون که سئوالات خیلی مشکل بود برای اینکه جواب ها رو پیدا کنیم. همه آخرش یک جور جواب دادیم. بعد که اومد گفت خوب یاد گرفتین دیگه. هدف من هم این بود. گروهی یاد گرفتینش. این ها خوب نوآوری هایی بود در سیستم آموزشی که از خودش داشت. از وجودش داشت. جایی تو ایران اینا رو به کسی یاد نمی دن. اینجا هم در این حدش وجود نداره. ولی خوب اینا اون قدرت خلاقیتش بود که با جنبه های انسان گرائیش وقتی قاطی می شد دیگه اعجوبه ای درست می کرد که پرویز شهریاری شد.

این عکس یک چیز دیگری بود
 او یک عمر قلم زده بود


مهین میلانی:
در جایی خوانده ام که او گفته است: "در زندگی ام همیشه در بیم و امید به سر برده ام. همیشه حتی حالا نمی توانم خودم را به معنای واقعی آزاد احساس کنم. همیشه ]این احساس را دارم که انگار[ یک کسی، یک چیزی دارد مرا می پاید".  
مژده شهریاری: شرایط مملکت ماست که داره زندگیش رو به این شکل تعریف می کنه. چون توی ایران زندگی کرده  هفت بار زندان افتاده  همیشه یک جورهایی تحت نظر بوده در مورد مسائل مربوط  به سانسور و دیگر موارد. چه زمان شاه و چه زمان جمهوری اسلامی درگیر بوده و در نتیجه خوب ما هیچ موقع نمی تونیم بدونیم که اگر او در یک مملکت آزاد واقعی  در یک سیستم دموکراتیک زندگی می کرد چقدر بیشتر می تونست به مملکتش خدمت کنه.  چون این سد ها بود.  همیشه بود. حتماً خوندید. چون خیلی جاها این مسئله را مطرح کردند که در زمان جنگ ایران و عراق نشریه ای به چاپ می رساند به نام "آشتی با ریاضیات". برای کلمه ی "آشتی" بهش گیر دادند. مجبور شد آن را به "آشنائی با ریاضیات" تغییر بدهد. مسائل احمقانه به این شکل تا هر جای دیگه. هیچ موقع نمی تونست کامل خودش باشه. همیشه می بایست یک جاهایی رو رفع و رجوع می کرد تا بتونه ادامه بده. دل آدم به حال مملکت می سوزه که افرادی که می تونن انقدر مفید باشن نمی تونن خودشون باشن. فقط پدر من نیست. پدر تونسته راهش رو پیدا کنه. خیلی های دیگه که فرار کردند اومدند بیرون  کشته شدند  یا اصلاً ول کردند کار فرهنگی رو. خوب اینها همه جنبه های مثبتیه که می تونه یک مملکت رو جلو ببره که ازش دریغ می شد.
 
مهین میلانی: گفته است: "مرگ یعنی سکون  و من هنوز به مرگ نرسیده ام". فردی مثل او هیچ گاه نمی میرد.
مژده شهریاری: تا لحظه ی آخر کار کرد. یک دلیل اینکه نمی خواست به خارج از کشور بیاید همین بود. احساس می کرد که نمی تواند فعالیتش را ادامه دهد. با اینترنت و تکنولوژی جدید هم آشنا نبود. دفعه ی آخری که در سال 2008 به کانادا آمد سعی کردم به او بگویم که الان راه هایی هست که از همین جا شما تألیف بکنید. آماده می کنیم  می فرستیم تهران چاپ شود. نشریه ی چیستا برایش مهم بود که انتشارش ادامه بیابد. او خیلی عصبانی شد. مثلاً من با این چشمم می تونم بفهمم کامپیوتر چه جوریه؟ من باید قلم دستم باشه و کاغذ. و یک چیز زیبائی که من توی عکس های خاکسپاریش در سایت امرداد دیدم -همون عصر فوتش که فکر کنم خودجوش از توی خود مردم ایجاد شده بود- یک عکس بود که خوب وقتی دفنش کرده بودند وعکس خودش هم بود به جای گل زمین پر از قلم بود. و این عکس یک چیز دیگری بود. او یک عمر قلم زده بود.

مهین میلانی:
پدر را خاکسپاری کردند. مگر به رسم زرتشتیان جسد را نمی سوزانند؟
مژده شهریاری: نه  قانونی ندارد برای اینکه چه کار بکنیم. مثل اسلام یا مسحیت که باید این جوری دعا بخونید و یا غیره. تنها چیزی که می گوید اینست که راه راه راستی است.
On your own basically
قدیم ها به صورت سنتی - اون هم جایی توی اوستا یا گات ها چیزی گفته نشده - ولی سنت این نبوده که اتفاقاً جسد را بسوزانند. این صحبت مال هزارها سال پیشه که جسد رو می ذاشتند بالای تپه که به زبان امروزی بخواهیم بگیم ری سایکل بشه  چون که به بدن اعتقادی نیست. 
 
مهین میلانی: یعنی چه جوری ری سایکل بشه؟
مژده شهریاری: حیوانات بیان استفاده کنن. اصلاً نه دفن می شد  نه سوزونده می شد. به طبیعت برگردونده می شد. بدن رو از طبیعت گرفتن  این روان اومده تو  توی این کره زندگی کرده  حالا روان آزاد شده رفته  بدن رو به طبیعت پس می دیم. می گم این ها مال هزاران سال پیشه. در دنیای مدرن خیلی ها دفن می کنند. خیلی ها می سوزونند. هرکس هرجور که می خواد.

مهین میلانی:
مادر را سوزاندند.
مژده شهریاری: مادر خودش می خواست. مادر می خواست.  اعتقادش بود که آتش پاک ترین عنصر است و می خواست بره توی آتش  و می خواست ما هرکدوم بتونیم یک خورده از خاکسترش رو داشته باشیم. پدر نمی دانم آیا خودش می خواسته خاک سپاری بشه یا نه. حالا ولی خودم فکر می کنم که پدر مال مردم بوده. احتمالاً دوست داشت خاک سپاری بشه. یک جایی هست که به اسمشه  هرکسی از هر فرقه ای می تونه به صورت سمبلیک پیشش باشه. مادر مال خانواده بود  به خانواده خودش رو تقسیم کرد. پدر خودش رو داد به مملکت. این جوری می بینم. یعنی فکر می کنم خودش هم اگه جور دیگه ای می خواست به ما می گفتند یا یک جایی می نوشته. می خواست همیشه تو ایران فوت کنه. خوشبختانه آرزویش برآورده شد. این رو می دونم که این وحشت رو داشت که نباید اینجا فوت بشه. اینجا خاکش کنند.

مهین میلانی:
در مصاحبه ای با سایت "علوم ریاضی" می گوید: "تاریخ ریاضیات پایه كار است برای كسی كه ریاضی می خواند. به یك رابطه ای در ریاضی برخورد می كنید اما اگر ندانید ریشه اش چیست و چه كسی آن را كشف و چرا كشف كرده  اصلا خود آن رابطه را هم نمی فهمید". به همین دلیل کتاب های زیادی در باره ی تاریخ ریاضیات نوشته است و نقش ایران و ریاضی دانان بزرگ را در ریاضیات جهان در کتاب هایش به خوانندگان می شناسد.
مژده شهریاری: من آخرین آدمی هستم که بخواهم راجع به ریاضیات صحبت کنم. ولی آن عنوان نشریه اش "آَشتی با ریاضیات" همه ی حرف ها را می زند. هدف پدر  بخش بیشترش در زمینه ی ریاضیات این بود که یکی مردم رو با ریاضیا ت آشنا کنه و ریاضیات را به عنوان اینکه یک نوع راه تفکره و اندیشیدن به آدم نشون بده. این چیزی بود که من از او گرفتم. بعد از اینکه همه ی تُخسی های خودم رو نشون دادم، آخرش به این رسیدم. ریاضیات روش فکر کردن رو به آدم می آموزه. در نتیجه تمام کارهایی که می کرد برای روش های تدریس از این دیدگاه بود. دو اینکه نقشی که تاریخ در ایران داشته در ایجاد ریاضیات نوین و کارهایی که خوارزمی کرده.  پدر خیلی تو این زمینه تحقیق کرد. خیلی نوشته که مردم ایران بدونند که ریاضیات از این سرزمین شروع شده تا بقیه آن را ادامه بدهند.