Monday, March 8, 2010

Vancouver ٌWinter Olympics
in Picture
GO CANADA
پارتی ملی، خوشحالی جمعی، شادی افتخارآمیز

A National Party َ

A Collective Happiness

A Rewarded & Arrogance Joy

نگارش و عکس: مهین میلانی
این مطلب در روزنامه ی شهروند ونکوور به چاپ رسیده است
لازم است که هر گونه استفاده از این مقاله و عکس ها
با ذکر منبع انتشار، نام نویسنده و عکس بردار همراه باشد


برای مشاهده ی عکس ها به لینک های زیر مراجعه فرمائید

Flame, Flag, Vancouver Nights,
Golden Victory, Crowd, couples,
Artwork, Faces, Olympic Feelings


هیجانات المپیک با 14 مدال طلا برای کانادا در مقابل 9 مدال طلا برای آمریکا و 10 مدال طلا برای آلمان یکی از بزرگترین موفقیت هایی بود که ورزش زمستانی کانادا در تاریخ مسابقات المپیک به دست آورد
هیچ کشور میزبانی در تاریخ مسابقات المپیک تا کنون در کشور خود موفق به کسب این میزان مدال طلا برای خود نشده بود و کانادا که نه در بازی های زمستانی مونترال و نه در کالگاری موفق نشده بود حتی یک مدال طلا به دست آورد، موفقیت شایان توجه مسابقات زمستانی 2010 ونکوور این کشور را در جایگاهی بسیار ارزنده قرارداد
اگر بتوان معیار مرتبت موفقیت را به تعداد کلیه ی مدال های کسب شده قرار داد، اکنون کانادا با 26 مدال در مجموع در مقام سوم قرار دارد بعد از آمریکا با 37 مدال و آلمان 30 مدال
از دیدگاه من میزان مدال های طلای کسب شده (14) توسط کانادا بویژه دو مدال طلا برای تیم هاکی زنان و مردان می تواند معیار برتری را محک بزند. کانادا از چند منظر شماره یک بوده است

در این میان تظاهرکنندگان ضد مسابقات المپیک شعار می دهند: "در سرزمین دزدیده شده مسابقات المپیک ممنوع"، "7 بیلیون دلار برای 17 روز پارتی، بی خانمان ها در خیابان"

هزاران نفر در روز جشن گشایش مسابقات زمستان المپییک در خیابان های ونکور اعتراض خود را با کاروانی از باندرول ها وعلم ها صدای خود را به مردم رساندند و افراد گروه "جنبش ضد المپیک اِرت فِرستِر" در اولین روز مسابقات شیشه های ساختمان "بِی" و بانک "تی دی" را در داون تاون ونکوور با هدف حمله به اسپانسر های اصلی بازی های المپیک شکستند
شعار دوستداران هاکی در آخرین بازی کانادا با آمریکا در تلویزیون چنین ظاهر شد: " آمریکا و کانادا "در جنگ با یکدیگر برادرند ولی نه در روی یخ
بی خانمان ها یک محل پارکینگ را در خیابان "هیستینگز" به اشغال خود در آوردند و چادر های خود را برای تما م مدت مسابقات در آنجا کار گذاشتند. این محل " دهکده ی چادر" نام گرفت


ونکوور رنگارنگ
نمی شد از هیاهویی که در شهر جریان داشت خود را دور نگاه داشت. من از پنجره ی اطاقم از چند شب قبل از شروع مسابقات آتش بازی را می دیدم. رشته های بخار مانند آبی - سبز که گاهی با رنگ بنفش و نارنجی و قرمز در هم می آمیخت، شبها آسمانِ اتفاقاً صاف ونکوور را رنگارنگ می ساخت. نمی شد هیجانی را که ونکوور از ده سال پیش از این تدارکش را می ریخت نادیده گرفت. من اتفاقی عظیم را حس می کردم، امواجی، حرکتی زنده که در راه است، حرکتی که شهر نسبتاً مرده ی ونکوور را جان می بخشد. این پدیده از جنسی دیگر می نمود. اگرچه می دانم و می دانی که مسابقات المپیک را پس از تلاش سال های اولیه، سیاست و یا اقتصاد سرمایه های جهانی پیش برده است. با این وجود این پدیده مرا با حرکت های مردمی جهان و از جمله کشور خودم در تابستان گذشته پیوند می داد و به نحوی با مشکلات جهانی گرم شدن زمین، زلزله های متداوم، سیلاب های خانمان برانداز، سونامی های غیرمنتظره، اتفاق احتمالی کن فیکون شدن کره ی زمین در تاریخی نه چندان دور و خلاصه نقشه هایی که امپریالیسم بین المللی به سرکردگی همه ی دست اندرکاران ممالک پیشرفته و غیر پیشرفته برای نجات خود و فرار به سیاره های دیگر در سر می پرورانند
این حس است که حتی پیش از شروع مسابقات، در شب حمل مشعل به ونکوور، مرا به بیرون، توی خیابان های ونکور در شب و در روز پرتاب می کند

هیجانات برای المپیک حتی قبل از اینکه "الکساندر بیلودو" اولین مدال طلا را در خانه کسب کند، در مردم وجود داشت. حکایت این المپیاد کبکی در اینکه چگونه برادر علیلش محرکی می شود تا به مقام قهرمانی المپیک برسد، برای دیگر ورزشکاران نقطه ی شروعی بود بس نیرومند و برای هواداران و هم برای کلیه ی مردم کانادا انرژی غیرمنتظره ای به ارمغان آورد که به نوبه ی خود روند بازی ها را تحت الشعاع قرار می داد
مائِل ریکِر با مدال طلایی که در "اسنوبوردینگ" کسب می کند امید و تحرکی بیشتر به بار می آورد. او تنها المپیادی بود در میان ورزشکاران که وقتی از او می پرسند حالا چه مسئولیتی برای خود نسبت به کانادا حس می کنی، با صداقت پاسخ می دهد: "من خودم را در آن سطح نمی بینم. می خواهم به مسافرت بروم، تفریح کنم و از زندگی لذت ببرم". او یکی از بی شمار ورزشکارانی است که از کودکی در کوهستان های " ویستلِر" زندگی کرده و همچون راه رفتن با اسکی و اسنوبوردینگ عجین بوده است
براداران "هَمِلین" مدالیست های طلای بعدی هستند که فضای ونکوور را خروشان می سازند. و سپس "جِیسی جِی اَندِرسون" در بخش "اسنوبوردینگ" مردان به مقام اول قائل می شود. همسر و فرزندان او نیز حضور دارند و شاهد موفقیت چشمگیر او می باشند. وی به طور شگفت انگیزی در آخرین لحظه، زمانی که همگان تصور می کردند او مقام نفر دوم را کسب خواهد کرد، آخرین پیچ را به سرعت در می نوردد، از رقیب اتریشی پیشی می گیرد و از خط پایانی عبور می کند. حتی خود او نیز شگفت زده بود از اینکه چگونه این مهم را به سرانجام رسانده است
موآر" و "ویرچو" دو قوی سفید زیبا بر روی یخ در رشته ی "فیگور اِسکِیت" بر روی سکوی مدال طلا قرار می گیرند
حالا گرفتن مدال طلا حالت طبیعی به خود گرفته است و هر روز انتظار می رود که طلا های بیشتری سینه ی ورزشکاران کانادایی را مزین سازد
سیدنی کرازبی" اسطوره ای نوین "
در بازی هیجان انگیز هاکی روی یخ
و بالاخره "سیدنی کرازبی" است که صدرنشین قهرمانان بازی های زمستانی المپیک ونکوور در سال 2010محسوب می شود. وی، به نگاه من یک اسطوره است با سابقه ی درخشانی که از ده سالگی در هاکی کانادا داشته و به عنوان کاپیتان تیم هاکی از سنین کودکی توانائی هدایت نه فقط هاکی که بسیاری پدیده های جهانی دیگر را در وجود دارد. او در بازی های اخیر ونکوور دوبار تیم کانادا را نجات داد. یک بار در بازی با سوئیس بود. دو به دو مساوی شدند. در وقت اضافه کماکان مساوی باقی ماندند. فرصت زدن گل به هر دو تیم داده شد. گلر تیم کانادا "روبرتو لواونگو" اجازه نداد گل سوئیس وارد دروازه ی کانادا شود و سپس سیدنی کرازبی با سرعت عمل و تیزهوشی گل سوم را روانه ی تور کرد. کانادا اگر این بازی را می باخت به کل از مسابقات خارج می شد زیرا در دوره ی اول بازی ها یک بار به آمریکا سه به چهار باخته بود


دومین گل در بازی افتخار آمیز نهائی با آمریکا بود. در بیست دقیقه ی اول کانادا دو گل جانانه روانه ی دروازه ی آمریکا نمود. در بیست دقیقه ی سوم آمریکا توانست یک گل به کانادا بزند. تا آخرین دقایق همگان کانادا را برنده محسوب می کردند تا اینکه درست دو ثانیه به پایان مسابقه آمریکا یک گل دیگر روانه می کند. در عکس ها چهره ها را دریابید. اندوهی جانگزا روان است. اندوهی وصف ناپذیر. در وقت اضافی است که باز "کرازبی" میدان را در دست می گیرد. "ایگی، ایگی بنداز اینجا..." و ایگینلا ژِروم" حواسش جمع است. "کرازبی" قهرمان معطل نمی کند. این گل یک گل ملی است که استادیوم "جی ام پلیس" را خروش مردم به کجا که نمی برد و تمام مردم در مقابل صفحه های بزرگ تلویزیون در "رابسون اسکوئر" و "کول هاربر" و کامیونیتی سنترهای شهرهای دیگر استان ها یک لحظه آسمان و زمین را یکی می کنند
هاکی بازی سنتی و شاید گفت به یک شکلی بازی انحصاری کاناداست. یک دوست کانادایی می گفت زن و مردهای کانادایی عشق بازیشان هم در شکلی است که هر دو بتوانند هم زمان هاکی را نیز در تلویزیون تماشا کنند. و این بازی هاکی در المپیک زمستانی ونکوور یک نوع غرور ملی نیز برای کانادائی ها در بر داشت. از سه ساعت قبل از شروع بازی تمامی بارها و رستوران ها در داون تاون ونکوور پر بود و کسی را به درون راه نمی دادند. حتی در فضاهای باز در چهار طرف، گارد محافظت اجازه نمی داد مردم به محوطه قدم گذارند. همه جا اشباع بود از آدم. جمعیتی انبوه در پشت نرده ها از دور به صفحه ی بزرگ چشم دوخته بودند. به عکس ها توجه فرمائید

سیدنی کرازبی" از سن دو سالگی در زیر زمین خانه بازی هاکی را آغاز می کند، جایی که ماشین خشک کنی لباس خانه قرار دارد و او با ضربه هایی که به آن وارد می سازد ماشین را کاملاً از کار می اندازد. در سن سه سالگی اسکیتینگ را می آموزد. در سن یازده سالگی اولین مصاحبه ی مطبوعاتی با او انجام می شود. در سن سیزده کنسول هاکیِ نوا اسکوشیا، شهری که "کرازبی" در آن متولد شده است، به او اجازه ی بازی هاکی "میدجِت" با بازیکنان هفده ساله را نمی دهد. شکایت خانواده ره به جایی نمی برد. در سن چهارده، او در ” Canadian Broadcasting Corporation's Hockey Day in Canada “ حاضر می شود و 217 پوینت کسب می کند که او را در مقام دوم جامِ "اِیر کانادا" می نشاند. از آن پس "کرازبی" بی توقف به موفقیت های بی نظیرقائل می شود. برای اطلاعات بیشتر از بیوگرافی وی می توانید به سایت http://en.wikipedia.org/wiki/Sidney_Crosby
مراجعه فرمائید
کرازبی در حال حاضر یک میلیونر است. برای اطلاعات بیشتر از شغل و قراردادها و میزان دستمزد او به سایت http://www.cbc.ca/sports/hockey/story/2007/07/10/crosby-contract.html
مراجعه کنید

اما تراژدی نیز در این جشن جمعی کم نمی آورد. اولین تراژدی درست یک روز قبل از شروع مسابقات رنگ غم به المپیک می دهد. لژ باز جورجیائی "نادر کوما کوماریتاشویلی" در هنگام تمرین به صورت وحشتناکی کشته می شود
تعداد ورزشکارانی که در هنگام مسابقه کنترل از دست دادند و از پیست خارج شدند بخصوص در اسکی چندان کم نبود

جُوانی روشِت بیست و چهار ساله که مدال برنز را در "فیگور اسکیتینگ" بدست آورد، دو روز قبل از
مسابقات مادرش را به علت حمله ی قلبی در بیمارستان از دست داد. با این وجود "روشِت" در مسابقات شرکت کرد. در دور اول، پس از پایان رقص روی یخ اشک از چشمانش سرازیر بود. وی در دور نهائی مدال برنز را از آن خود نمود. پرچم کانادا را در روز جشن پایانی المپیک به دست او سپردند. انتخاب او برای چنین افتخاری به علت شجاعت و همت او در زیر فشار احساسی بوده است

مسابقات المپیک ونکوور در شرایط گوناگون آب و هوایی به بازی ادامه می دهد. در روزهای نخستین هوای آفتابی و گرم استثنائی بود. و البته این موقعیتی خاص است که در اولین یکشنبه ی مسابقات هزارها و هزارها مردم به خیابان های داون تاون ونکوور بریزند، نیرویی که هم چون یک خانواده ی بزرگ به قدرتی غیرقابل تصور برای حمایت، وحدت، آزادگی و رفتارهایی متعادل و دوستانه با یکدیگر تبدیل می شود. روحیه ی توریسم که مشکلات را پشت سر می گذارد تا صباحی چند آفتاب زیبا، آدم های جدید، تفریحات متعدد در اینجا و آنجا را در خیابان های رابسون، گرانویل و بِتیز و اطراف میدان بی سی که به مناسبت بازی ها از وجود خودرو ها پاک است، تجربه نماید، چهره ها را خندان کرده و به آدم ها تحرکی شاد و آزاد بخشیده است
هوا به صورتی گرم است که با کامیون به میدان های مسابقات "ویستلر" و "سایپرس" برف حمل می کنند. این امر موجب طنز پردازی شوخی و جدی در رسانه های کشور های آمریکا و اروپا می شود که ببین باز ی های زمستانی را کجا برگزار کرده اند. اما مسئولان امر به خوبی از عهده ی همه کار بر می آیند و مسابقات به خوبی برگزار می شود
دیری نمی گذرد که ونکوور چهره ی واقعی خود را نشان می دهد. طوفان، برف، مِه، و باران های سیل آسا روند مسابقات را بخصوص روی کوه ها مشکل ساز می کند به طوری که سیلاب برف ها را می شوید. در اینجا نیز از هر وسیله ای استفاده می شود که بازی ها بموقع صورت بگیرد. تنها یک بار بلیط های فروخته شده را باز پس می دهند زیرا شرایط بد آب و هوا اجازه ی رسیدگی به مردم را نمی دهد
به هر حال بازی های زمستانی این مشکلات را هم دارد و خوشبختانه شرایط برای همه ی بازی کنان مساوی است
تظاهرات ضد المپیک
از زمانی که تصمیم گرفته شد بازی های زمستانی المپییک 2010 در ونکوور برگزار شود، مسائل مهمی از جمله مسئله ی بی خانمانی در ونکوور از جانب گروه های مختلف اجتماعی بیشتر و بیشتر مطرح شده است. این مسئله بخصوص از دو سه سال پیش از این که تصمیم گرفته شد تا بی خانمان ها از جلوی چشم توریست ها ی خارجی در زمان مسابقات المپیک دور شوند، بیشتر مطرح بوده است. بساز و بفروش ها در داون تاون شرق ونکوور دست به کار شدند و برخی ساختمان های قدیمی را نو سازی کردند و در نتیجه بر قیمت اطاق هایی که بی خانمان ها می توانستند در آنها اسکان بگزینند افزوده شد. هم چنین آسمان خراش های بزرگی در این ناحیه و اطراف ساختند تا این منطقه که در نزدیکی استادیوم بزرگ قرار دارد عملاً از بی خانمان ها پاک شود

مسئله ی بی خانمانی در ونکوور از سال ها پیش از این وجود داشته است. یکی از علل مهم آن تخلیه ی
بیماران روانی از بیمارستان "ریوِرویو" در کوکیتلام است. این بیمارستان در سال 1951 ، 4600

بیمار داشته است. در سال 1980 به علت کمبود بودجه بیشترین بخش های بیمارستان را می بندند و بیماران به امان خدا رها می شوند بی آنکه هیچ گونه مراقبتی از آن ها به عمل آید. آنچه البته از جانب مقامات مطرح می شود آزاد کردن بیماران در جامعه است تا از محیط بسته خارج شوند. بیماران روانی که نمی توانستند به طور مستقل زندگی خود را بچرخانند، کار کنند و مخارج مسکن و خوراک خود را فراهم نمایند، خیابان را محل زندگی خود می سازند. نبود سرپناه و مراقبی آگاه آنها را وادار به خود درمانی می کند که خود اغلب مواقع منجر به استفاده از انواع مواد مخدر و الکل می شود و نداشتن درآمد آنان را به دیگر موارد خلاف از جمله سرقت و...نیز می کشاند. از آن پس داون تاون شرق ونکوور در اطراف چهارراه "هیستینگز" و "مِین استریت"، شرق خیابان های "کوردووا" و "پِندِر" و پس کوچه های اطراف، به عنوان محل اقامت روز و شب این بیماران مد نظر قرار می گیرد
به این بی خانمان ها، بی خانمان های دیگر شهرها نیز به علت هوای خوش ونکوور و هم به علت اینکه مواد مخدر نسبتاً ارزان تر است افزوده می شود. و به تدریج دیگر افراد مبتلا به مسائل دیگر اجتماعی نیز به آنان می پیوندند و این مناطق محلی می شود برای بیماران روانی، افراد معتاد به انواع مواد مخدر، بیماران ایدز، فواحش، بیکاره ها. در میان اینان افراد بومی سرخپوست بسیار یافت می شده اند که به علت نبود امکانات معمول در "رزرو" ها، نداشتن تحصیلات کافی و تجربه ی مناسب این محل را جای مناسبی برای اطراق تشخیص می دهند. در این مناطق هر نوع کاری در خیابان صورت می گیرد. از خرید و فروش علنی مواد مخدر تا تزریق هروئین و بلوجاب و... ه
لذا مسئله ی بی خانمانی در ونکوور به طور هم زمان چندین مشکل اجتماعی را با خود در بر دارد و حل این مشکلات همراه با فراهم کردن مسکن مناسب برای آنان، معالجه و رسیدگی بیماران روانی، ایدز، معتادان و غیره را ملزم می سازد و هم چنین مشکلات مربوط به افراد بومی و تربیت بیکاران و بی خانمان ها در زمینه های مختلف شغلی و مشاوره های اجتماعی - روانی تا پس از مدتی جامعه بتواند بتدریج این مسائل را از سر راه بردارد


بازی های المپیک در ونکوور و هزینه های کلانی که در برداشته مخالفین این بازی ها را بر آن داشته است که مطرح نمایند در حالی که این همه مشکلات در شهر وجود دارد چگونه است که شهر ونکوور می بایست هزینه های المپیک را برای یک میهمانی دو هفته ای متقبل شود، هزینه هایی که به طور قطع مردم می بایست سال ها با پرداخت مالیات آن ها را جبران کنند و نتیجه ای که از این مبحث گرفته می شود اینست که المپیک برای بخشی از برگزیدگان جامعه است. لذا ضرورتی به برگزاری آن نیست
با این دلایل است که در روز برگزاری مراسم گشایش بازی های المپیک تعدادی از گروه های مخالف تظاهراتی را در خیابان های داون تاون ونکور سازمان دهی می کنند که در آن به گفته ی منابع رسمی بین 5/1 تا 5/4 هزار نفر و به گفته ی برخی شرکت کنندگان در تظاهرات رقمی به میزان ده هزار نفر در آن شرکت کردند

جرجیا استریت، هفته نامه ی معروف ونکوور و یکی از معدود انتشاراتی که مسائل مربوط به این اعتراضات را منتشر می ساخت، می نویسد: "در جنبش ضد المپیک فعلی مانند جنبش محیط زیست سال 1980 افراد و گروه ها با خواست ها و مسائل گوناگون اجتماعی در آن شرکت دارند و از جمله "هلن جفرسون لِنسکیج" از میان آکادمیسین ها، و روزنامه نگار سخت سر "آندرو جِنینگز" و فعالان متفکری هم چون برنامه ریز رفت و آمد عمومی "اِریک دوهُرتی" و فعالان اجتماعی حرکت های ضد فقر مانند "ژان سوانسون" و "وِندی پِدِرسون" وقتی می بینند که اقدامات مسئولان المپیک با پیام های آنان در میان مردم در تضاد است با دیگر مخالفین ضد المپیک هم صدا می شوند"
به سایت http://submedia.tv/
مراجعه کنید برای اطلاع بیشتر از این اکسیون ها از جمله بسته شدن پل لانزدیل، دروازه ی ورود به محل مسابقات در خیابان جرجیا، توسط مخالفین و شکستن شیشه های دو مرکز مهم بازرگانی توسط سیاه پوشانِ ماسک به چهره، دخالت پلیس و دستگیری تعدادی از آنها. و هم چنین سخنرانی یکی از برگزار کنندگان پس از اینکه برخی از مقامات مخالفین را به دو نوع مخالف بد و خوب تقیسم می کنند. وی معتقد است چنین مرزبندی دست پلیس را باز می گذارد که به هر بهانه انگ مخالف بد را به هرگروه و به هر فردی ببندند و هر گونه می خواهند با آنها برخورد کنند

برخی متفکرین دیگر مسئله را به نوع دیگر مطرح می کنند از جمله اینکه اگر ما می توانیم چنین مخارجی را برای برگزاری بازی های المپیک هزینه کنیم چرا نتوانیم برای حل مسائل اجتماعی نیز مخارج آن را مهیا سازیم. طرح مسئله بدین صورت موجب می شود که به جای تحریم بازی های المپیک، سعی کنیم نقائص آن را از بین ببریم. مشکلات موجود را مطرح کنیم. همان گونه که بازی های المپیک سبب شده است مسائل اجتماعی بیش از بیش مطرح شود و به گفته ی برخی برگزار کنندگان اقدامات ضد المپیک به نتایجی هم نائل آمده است
اعتراضات مطرح شده اغلب اساسی هستند. یکی از مادران می گفت برای تمرین فوتبال پسرم و برای هر مسابقه اش باید پول بپردازم. هر پدر و مادری نمی تواند از عهده ی چنین مخارجی برآید. چرا دولت اقدام نمی کند که ورزش برای همه بدون استثنا رایگان و فراهم باشد تا همگان امکانات کافی برای پیشرفت داشته باشند و بخصوص بازی های زمستانی فقط مختص کسانی نباشد که از امکانات مالی برخوردارند. ورزش برای سلامت جسم، آزادگی روان و تعادل در رفتارهای اجتماعی امریست که باید همه گیر باشد. امری که به طور قطع با امکاناتی که از این دیدگاه برای همگان فراهم می شود بر تعداد قهرمانان ورزشی در میدان های بین المللی نیز خواهد افزود


Go, Canada, Go
پس از یکشنبه ی اول مسابقات، روز جمعه 19 فوریه داون تاون ونکوور با حضور جمعیتی که من بیش از 200 هزار تخمین می زنم، جا برای سوزن انداختن ندارد. همه در هم می لولند. خیابان گرانویل که به تازگی درختان تنومندش را از جا در آورده اند که فضا بزرگتر بنماد و پیاده روهایش را وسعت بخشیده اند و چراغ های فلورسنت دراز عمودی در هر دو طرف خیابان کار گذاشته اند، در شب با نئون ووگ، "اورفئوم و تمامی نایت کلاب ها و رستوران ها و فروشگاه ها حقیقتا ونکوور را با رنگ دیگری به دنیا و هم به شهروندان عرضه می کند
مردم هم چون در یک تظاهرات وسیع، دفیله ای بزرگ، کاروانی عظیم، با چهره هایی خندان در حرکت اند. یک جشن ملی است در خیابان. بیشتر جوانان موتور حرکت هستند. هر نوع برنامه ی هنری از رقص و آواز و نمایش و کاروان هایی با لباس های گوناگون به طور خودبخودی به راه است. نه اجازه ای از شهرداری نه ترس از اینکه گزمه ها آنان را فراری دهند: هنر واقعی، فی البداهه، زنده، بی واسطه. می دهی و می گیری. در جا. نه درد سر های رزرو جا و بلیط و از این قبیل برای هنرمند و نه مخارج گزاف تهیه ی بلیط برای هنردوست. زندگی واقعی. اینست که المپیک و دیگر بازی های جهانی و ملی می تواند یکی از بهترین وسایل روح بخش زندگی های مصرفی و خشک و نگرانی های روزمره باشد



افراد پلیس نیز بخصوص در روزهای اول خندانند. با توریست ها و مردم گرم می گیرند. به یکی از آنها می گویم همه مست اند. می گوید مست نیستند خوشحالند. به روی خود نمی آورد. حق مردم می داند که این جشن ملی را مست شوند مدهوش شوند
فقط حرکت است و حرکت. به کجا می روند؟ یک پسر خوش قیافه ی بلوند کانادایی روی زمین دراز شده است و شیشه ی مثلاً آب را به سمت رهگذران دراز می کند و با لحنی مستانه و کشش دار می پرسد کجا می روید؟..... قرار نبود جایی بروند. همین جا بهترین سرایی بود که می شد در آن اطراق کرد و نه یک شب، تمام 17 شب و روز دوران مسابقات المپیک را. مردم اینجا و آنجا و گروه گروه “O Canada” را از صمیم قلب می خوانند.“Go Canada Go” وقتی از دهان هر جمعی خارج می شود، وسعت می یابد و یک یا دو چهارراه و یا تمام خیابان را در بر می گیرد. انرژی های خاموش سر بلند می کند. بلند تر و بلند تر
قهرمانان طلاهای بیشتری تقدیم کشور می کنند و مردم با قدردانی و انرژی پر توان خود که در یونیورس پخش می کنند به قهرمانان نیروی صد چندان می دهند. اینجاست که می توانی به جرأت بگویی 14 مدال طلا را قهرمانان با همیاری مردم به دست آوردند. انرژی همه جانبه، موفقیت جمعی، نیروهای پنهان شده در درون هر فرد را به صد چندان افزایش می دهد. هرکس پایبندی بیشتری در باورهایش می یابد: "من "نیز می توانم یک قهرمان باشم
حتی افراد ضد المپیک از این موج مردم بهره ها جستند. در درون خود این جشن را تحسین می کنند. ما به کره ی" زمین" خود نیازمندیم. کسانی در کمین نشسته اند آن را به حال خود رها کنند و به سودجوئی هایشان بپردازند. بشریت با این حرکت های جمعی جهانی است که می تواند مشکلات کره ی زمین را از جا بردارد. به امید روزی که به جای "مک دونالد" و "کوکاکوکا" که فقط سم به خورد مردم می دهند تولید کنندگان نان و آب سالم اسپانسر بازی های المپیک باشند. به امید روزی که به جای "بِل" و "ویزا" و "رونا" که خون مردم را می مکند و هر روز با وعده ای جدید سر مردم را شیره می مالند، بنیاد هایی اداره ی جوامع را در دست بگیرند که قبل از هر امر مسائل بشریت را مد نظر قرار دهند و بدین ترتیب هم بشریت از خطرات رها یابد و همین بتوان با مشکلاتی که بخش عمده ای از آن را بشر برای کره ی زمین ایجاد کرده است " زمین" خود را نجات دهیم

عکس ها را ملاحظه فرمائید
آخرین روز المپیک، روز طلا در ونکوور، غیر قابل وصف است. روح شادمان ملی و مردمی را من اولین بار در ونکوور حس می کنم. در چهار راه گرانویل و رابسون از بیم له شدن در میان دست و پای جمعیت شادان و مست از پیروزی، خود را به زحمت از لای جمعیت دور می کنم. اما نه...اتفاقی نمی افتد. مردم به بالای تیرهای چراغ برق و هر بلندی دم دست می روند. پرچم ها ی کانادا در بالای سر جمعیت به رنگ سرخ و سفید در پرواز است. تمامی داون تاون در غوغاست. به عکس ها توجه کنید. نمی توان این شکوه و جلال را نوشت

No comments:

Post a Comment